Steam telepítése
belépés
|
nyelv
简体中文 (egyszerűsített kínai)
繁體中文 (hagyományos kínai)
日本語 (japán)
한국어 (koreai)
ไทย (thai)
Български (bolgár)
Čeština (cseh)
Dansk (dán)
Deutsch (német)
English (angol)
Español - España (spanyolországi spanyol)
Español - Latinoamérica (latin-amerikai spanyol)
Ελληνικά (görög)
Français (francia)
Italiano (olasz)
Bahasa Indonesia (indonéz)
Nederlands (holland)
Norsk (norvég)
Polski (lengyel)
Português (portugáliai portugál)
Português - Brasil (brazíliai portugál)
Română (román)
Русский (orosz)
Suomi (finn)
Svenska (svéd)
Türkçe (török)
Tiếng Việt (vietnámi)
Українська (ukrán)
Fordítási probléma jelentése
گفت از مغازه ولی خیلییی باید گریه کنی تا مامانت برات بخره .
یاد رابطم با خدا افتادم :)
من می دانم چگونه کسی را وادار به صحبت کنم، چگونه چیزهایی را بدون توهین به او بگویم یا چگونه مجبورش کنم چیزهایی را بگوید که نمی خواهد.
من می دانم چگونه او را با یک عمل انجام شده روبرو کنم.
در نهایت، همه ما بار خود را داریم، اینطور نیست؟
من همه را در ذهنم تجزیه و تحلیل می کنم، مانند یک درس: چگونه با آنها رفتار کنم، چه کاری انجام دهم، از چه چیزی اجتناب کنم
من در نمایشگاه ها با افراد مهم تجارت می کنم، اما این داستان دیگری است.
من 19 ساله هستم، اما با افراد بالای 30 سال سروکار دارم، طرز فکر من بالغ است.
وقتی در یک جمع هستم، آرام می شوم، می خواهم همه را بخندانم، اما بدون اینکه کسی را تخریب کنم.
به همه گفتم نه برای خودم چیزی می خواهم و نه برای دیگران.
علاوه بر نمایشگاههای تجاری، در دفتری کار میکنم که هفت یا هشت بار در هفته با هفت یا هشت نفر مصاحبه میکنم..